پارت ۱ [عشق یهویی]
ویو ا/ت
از خواب بیدار شدم گوشیمو نگاه کردم دیدم ساعت هفت صبحه باید ساعت هشت سرکار میرفتم پس پاشدم رفتم یه دوش ۱۰ دقیقه گرفتم و اومدم بیرون یه لباس خیلی ساده پوشیدم موهام رو هم ساده بستم سریع یه چیزی خوردم چون دیگه داشت دیرم میشود زنگ زدم اسنپ حدود پنج دقیقه ی منتظر موندم بعد رسید سوار ماشین شدم بعد از چند دقیقه که رسیدیم پیاده شدم بدو بدو رفتم داخل شرکت داخل اتاقم رفتم و سریع شروع کردم به کار کردن
ویو تهیونگ
از خواب پاشدم سریع گوشیمو برداشتم به یونگی زنگ زدم
تهیونگ: سلام
یونگی: سلام
تهیونگ: یونگی الان وقت سلام و احوالپرسی نیست سریع بهم بگو مرده پول رو اورد ؟
یونگی: ......
تهیونگ:حرف بزن (داد)
یونگی: خب راستش نه
تهیونگ:دیگه فرصت هاش تموم شده فردا دختر شو گروگان بگیرید بیارید اینجا
یونگی:باش به جونکوک خبر بدم؟
تهیونگ: اره
یونگی: خداحافظ
تیهونگ:خداحافظ
از روی تخت بلند شدم رفتم یه دوش ۱۰ دقیقه ی گرفتم اومد بیرون یه تیشرت آبی بایه شروالک سفید پوشیدم سوار ماشینم شدم رفتم سرقرار میخواستم ببینم دیشب چطور ۲۴ کامیون اسلحه رو از مرز خارج کردن
ویو ا/ت
جیسو: ا/تتتتتتتتتتتتت
ا/ت: بله چرا داد میزنی دختر
جیسو:خب
ا/ت:خب چی
جیسو: ا/ت میشه امشب بریم بار لطفا
ا/ت:نه
جیسو: ا/ت لطفاً لطفاً قول میدم زیاده روی نکنیم
ا/ت:قول میدی؟
جیسو: اره
ا/ت : پس باشه
جیسو: سوجین هم میاد
ا/ت : باشه
جیسو: ساعت ۸ اونجا باشیااا
ا/ت: باااااشه
ویو تهیونگ
رفتم دیدم بار اسلحه بخوبی رسیده امریکا
تو راه برگشت که بودم جونکوک زنگ زد جوابشو دادم
تهیونگ: الو
جونکوک: سلام تهیونگ خوبی
تهیونگ: اره مرسی کاری داشتی
جونکوک: شب میای بار
تهیونگ:نمیدونم یونگی هم میاد؟
جونکوک: اره
تهیونگ: باشه کی اونجا باشم ؟
جونکوک:۷و نیم
تهیونگ:اوکی خداحافظ
جونکوک: خداحافظ
بچه ها لطفاً حمایت کنید دوستون دارم 💜🫂
از خواب بیدار شدم گوشیمو نگاه کردم دیدم ساعت هفت صبحه باید ساعت هشت سرکار میرفتم پس پاشدم رفتم یه دوش ۱۰ دقیقه گرفتم و اومدم بیرون یه لباس خیلی ساده پوشیدم موهام رو هم ساده بستم سریع یه چیزی خوردم چون دیگه داشت دیرم میشود زنگ زدم اسنپ حدود پنج دقیقه ی منتظر موندم بعد رسید سوار ماشین شدم بعد از چند دقیقه که رسیدیم پیاده شدم بدو بدو رفتم داخل شرکت داخل اتاقم رفتم و سریع شروع کردم به کار کردن
ویو تهیونگ
از خواب پاشدم سریع گوشیمو برداشتم به یونگی زنگ زدم
تهیونگ: سلام
یونگی: سلام
تهیونگ: یونگی الان وقت سلام و احوالپرسی نیست سریع بهم بگو مرده پول رو اورد ؟
یونگی: ......
تهیونگ:حرف بزن (داد)
یونگی: خب راستش نه
تهیونگ:دیگه فرصت هاش تموم شده فردا دختر شو گروگان بگیرید بیارید اینجا
یونگی:باش به جونکوک خبر بدم؟
تهیونگ: اره
یونگی: خداحافظ
تیهونگ:خداحافظ
از روی تخت بلند شدم رفتم یه دوش ۱۰ دقیقه ی گرفتم اومد بیرون یه تیشرت آبی بایه شروالک سفید پوشیدم سوار ماشینم شدم رفتم سرقرار میخواستم ببینم دیشب چطور ۲۴ کامیون اسلحه رو از مرز خارج کردن
ویو ا/ت
جیسو: ا/تتتتتتتتتتتتت
ا/ت: بله چرا داد میزنی دختر
جیسو:خب
ا/ت:خب چی
جیسو: ا/ت میشه امشب بریم بار لطفا
ا/ت:نه
جیسو: ا/ت لطفاً لطفاً قول میدم زیاده روی نکنیم
ا/ت:قول میدی؟
جیسو: اره
ا/ت : پس باشه
جیسو: سوجین هم میاد
ا/ت : باشه
جیسو: ساعت ۸ اونجا باشیااا
ا/ت: باااااشه
ویو تهیونگ
رفتم دیدم بار اسلحه بخوبی رسیده امریکا
تو راه برگشت که بودم جونکوک زنگ زد جوابشو دادم
تهیونگ: الو
جونکوک: سلام تهیونگ خوبی
تهیونگ: اره مرسی کاری داشتی
جونکوک: شب میای بار
تهیونگ:نمیدونم یونگی هم میاد؟
جونکوک: اره
تهیونگ: باشه کی اونجا باشم ؟
جونکوک:۷و نیم
تهیونگ:اوکی خداحافظ
جونکوک: خداحافظ
بچه ها لطفاً حمایت کنید دوستون دارم 💜🫂
۵۱.۶k
۰۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.